بَختَک در افسانهها و باور عامیانه ایرانی نام موجودی تخیلی است که
شبها قصد خفه کردن افراد در خواب را دارد. برخی منابع نیز بختک را با کابوس
هممعنی دانستهاند. البته بختک با کابوس هم معنا نیست، بختک موجودی
نامریی است که شب هنگام بر بدن انسان چیره میشود و تمام بدن را در اختیار
گرفته و قفل میکند، درین حالت انسان فقط نظاره گر ناتوانی خود است. ترسی
بدون دلیل وجود انسان را در بر میگیرد و انسان توان کوچکترین واکنشی نسبت
به این ترس ندارد.در برخی باورهای قدیمی معتقدند که بختک روی سینه افراد
مینشیند و تمام وجود انها را فلج میکند. شاید ترس انسان گرفتار این موجود
نیز بدلیل این است که حضور انرا بر روی خود احساس میکند ولی نمیتواند
انرا ببیند. برخی دیگر بر این باورند که بختک در درون انسان رخنه میکند و
بدن را در اختیار میگیرد. اصطلاح «بختک روی زندگیش افتاده» نیز ازین جا
وارد ادبیات فارسی شدهاست.
بختک یا فرنجک، به عقیده عوام، کنیز اسکندر بود. هنگامی که کلاغ به مشک محتوی آب حیات که اسکندر با خود از ظلمات آورده بود منقار زد و آن را درید و آب حیات بر زمین ریخت، این کنیز بی درنگ مشتی از آن آب را برداشته نوشید و اسکندر که سخت خشمگین شده بود به ضرب شمشیر بینی او را بینداخت، و فرنجک از گِل، و به قولی از خمیر، بینی ئی برای خود ساخت. فرنجک که به سبب نوشیدن آن آب عمر جاودانه یافتهاست چون کسی را به پشت خفته ببیند بر سینه او میجهد. اگر در آن حال خفته بیدار شده چنگ در بینی او اندازد فرنجک از بیم آن که بینیش کنده شود گنجی از گنجهای اسکندر را که میشناسد رشوت خواهد داد تا دست از بینیش بردارد. بختک که به سبب همین افسانه بینی گلی، دماغ گلی و خمیری نیز خوانده میشود به عقیده عوام در تاریکی و بخصوص زیر درختها و در جنگلها و باغها میگردد. ظاهرأ این اعتقاد از ناآگاهی عوام به گاز کربنیکی که شبها از گیاهان متصاعد میشود و کسی را که در جنگل یا در زیر درخت خفته باشد به خفقان میافکند ناشی شدهاست.برخی افراد معتقدند، در صورتی که بتوان گلو یا دماغ بختک را گرفت، میتوان هر آرزویی کرد تا بختک آن را برآورده کند
در فرهنگ ملل
در زبان آلمانی به این نامها نیز معروف است:
Mahr – Schrätel – Alb – Alf
آلمانیها نیز همانند فارسی زبانان مثلی مترادف دارند:
Es lag mir wie ein Alp auf der Brust
مثل بختک (با سنگینی جثه به روی کسی یا چیزی افتادن)
انگار
خواب میبیند. ولی نه. میخواهد از ترس فریاد بکشد ولی دست و پایش را
زنجیر کردهاند و راه گلویش را بستهاند. انگار چیزی روی سینهاش سنگینی
میکند. از شدت وحشت تمام بدنش فلج شده و تکان نمیخورد. خوب که نگاه
میکند میبیند چیزی شبیه یک موجود وحشتناک و گاهی پشمالو روی سینهاش
نشسته و گویی جان او را میگیرد. خواب شیرین از آن دسته چیزهایی است که
خیلیها آرزویش را دارند ولی دستشان از آن کوتاه است. از تمام بیخوابیها و
مشکلاتی که شبانگاهان به سراغمان میآید بگذریم، چیزی هست که خواب را به
کام انسان زهر میکند و آن چیزی نیست جز بختک. کابوسی که تاکنون بسیاری آن
را تجربه کردهاند. شاید شما هم جزو آن دسته از افرادی باشید که بختک به
سراغتان آمده است. نام بختک به این دلیل روی این کابوس گذاشته شد که از
گذشته افراد بر این باور بودند که عجوزهای زشت صورت، شبها بدن جسمانی خود
را ترک کرده و روی سینه قربانی خود مینشیند. فرد قربانی در چنین حالتی با
احساس وحشت و در حالی که به سختی نفس میکشد از خواب بیدار میشود گویی
چیزی سنگین روی سینهاش سنگینی میکند و قادر به حرکت نیست، انگار فلج شده
است. این باور در بسیاری از فرهنگهای دنیا رایج است. در کشور ما هم هنوز
به این حالت سنگینی و وحشت بختک گفته میشود
بختک از نظر علم
فلج
خواب یا به اصطلاح عموم " بختک " با زمینه ژنتیکی در نتیجه استرسهای
روزمره به وقوع می پیوندد و هیچگونه عارضه جسمی در پی ندارد. بختک در واقع
یک نوع کابوس است. خوابی که واکنش احساسی بسیار ناخوشایندی را در فردی که
خوابیده به صورت ترس یا وحشت، درد، احساس افتادن از جایی، غرقشدگی یا مرگ
ایجاد میکند. چنین خوابهایی میتواند با دلایل جسمی همچون تب بالا یا
عوامل روانشناختی چون ضربههای روحی یا استرس در زندگی فرد مرتبط باشد یا
ممکن است دلیل خاصی نداشته باشد. می توان با لمس بدن فرد یا صدا کردن اسم
او، وی را از این حالت خارج کرد. در ضمن گاهی اوقات فرآیندهای ذهنی خواب در
زمان فلج خواب بروز می کند و فرد حتی ممکن است در حالت بیداری و فلج، رویا
ببیند که اکثر این رویاها هشدار دهنده و ترسناکند.
فلج خواب
فلج
خواب(sleep ) به حالت ناتوانی درانجام حرکات ارادی حین خواب اطلاق می
شـود.فلج خواب یـک تـجربـه ی دلــهره آور و هراس انگیزمی بـاشد. فـلـج
خـواب اغـلب اوقات هنگام بیدارشـدن از خـواب و یـا در مـوارد نـادر در لحظه
ی بهخـواب رفتن رخ میدهد. فلج خواب از چند ثانیه تاچـند دقیـقه بـه طـول
می انجامد. 25 تا 30 درصدجـمعیت کشـور حـداقل یکبار در طول زندگی
خوداخـتـلال فلج خـواب را تـجـربه کرده اند. فلج خوابمیتواند در هر سنی روی
دهد.
علایم فلج خواب:
1- ناتوانی در حرکت دادن تنه، دستها و
پاها و صحبت کردن (فرد از فرط ترس میخواهد فریاد بکشد و برای بیدار شدن
تقلا میکند، اما گویی تلاش وی بی نتیجه است).
2- فلج تمام و یا بخشی از عضلات اسکلتی ی بدن.
3- احساس خفگی و نزدیک بودن زمان مرگ (گویی موجودی روی قفسه سینه ی شما قرار گرفته است).
4- وحشتزدگی و اضطراب.
5-
توهمات خواب(hypnagogic hallucinations): به توهمات شنیداری، دیداری و
لمسی رویا مانند اطلاق می شود. احساس حضور یک انسان دیگر در اتاق، احساس
فشردگی در قفسه سینه، دیدن سایه افراد، دیدن منبع نورانی، شنیدن صدای
افراد، شنیدن صدای قدمهایی که نزدیک میشوند، دیدن شبح، تجربه خروج از بدن،
احساس شناور شدن در هوا، شنیدن صدای بازو بسته .
بعل نام خدایی است که جوامع باستانی بسیاری در سرزمین میانرودان(بینالنهرین)، آنرا میپرستیدند. به ویژه کنعانیان که او را خدای «باروری» و «حاصلخیزی» و از مهمترین خدایان پرستشگاه میدانستند. گرچه واژه بعل که یک اسم عام سامی به معنای «مالک» یا «سرور» است، میتوانست به هر خدا یا انسان صاحبمقام و یا مخلوقی نسبت داده شود، لیکن این بیثباتی در بهکار بردن واژه بعل، مانع اطلاق آن به خدایی با صفات متمایز نمیشد. بعل، فینفسه در مقام خداوندِ باروری گماشته شده بود و در آن حیطه، «شاهزاده، ارباب زمین» خوانده میشد. او را همچنین خدای باران و شبنم خطاب میکردند، دو قالبی از رطوبت که برای باروری و حاصلخیزی خاک سرزمین کنعان، لازم و حیاتی بود. در زبان اوگاریتی و در کتاب عهد عتیق عبری، بعل (בעל) که خدای طوفان لقب گرفته، بر ابرها سوار است. بعل یکی از سه خدای بزرگ که مورد پرستش همهٔ سومریان بود، خدای زمین که صورت اکدی بَعل سامیهای عربی است. دو خدای دیگر آنو و اآ به ترتیب آقای آسمان و صاحب درهٔ عمیق هستند
یَم خدای اقیانوس ها، رودخانه ها، دریاچه ها و چشمه های زیر زمینی است و نقش مهمی در اساطیر اوگاریتی بازی می کند
یم
به شکل دریای بزرگ کیهانی و اغلب همچون یک رود بزرگ تجسم میشود و نمادی
از آشوب و تاریکیِ نخستین به شمار میآید. وی با بعل، خدای بزرگ نظمآفرین
که نبردهایش با آفرینش طوفان، باران زایی، تندر و آذرخش در پیوند است در
جنگی همیشگی است. اما سرانجام بر اساس لوحهای که بر مبنای این اسطوره به
دست آمدهاست مشخص میگردد که یم مرده است و بعل شاه میگردد.
لوایاتان
یک مار بزرگ یا اژدهایی هفتسر در اسطورههای اوگاریتی است که یا حیوانِ
دست آموز یم (دریای بزرگ کیهانی، اغلب همچون یک رود بزرگ) محسوب میشود و
یا یک جنبه از خودِ یم است.
ضمنا واژه یم که در فارسی هم استفاده میشود کلمهای عربی به معنای دریاست.
آل یا زائوترسان موجودی خیالی-افسانهای
است. در باور عامه، موجودی است که اگر زن تازهزا را تنها بگذارند، سراغش
میآید و بدو آزار یا آسیب میرساند.
آل یک گونه از موجودات اهریمنی در
باور مردمان قفقاز، ایران، آسیای میانه و بخشهایی از جنوب روسیه است. در
باورهای سنتی، نقش آلها در تولید مثل انسانهاست بهین دلیل آنها را اهریمن
وضع حمل یا زایمان میدانند.
آلها در مناطق گوناگون دارای نامهای مختلفی
هستند مثلاً در ارمنستان به «آلک»، در میان کردها به «اُل»، در افغانستان و
تاجیکستان به «هال» یا «خال»، در کشورهای ترکزبان آسیای میانه به
«آلباستی» یا «آلماستی» و در میان مردم کشمیر و بدخشان به «هالماستی»
معروفند.
در فرهنگ بختیاریها هم وجود آلها با عبارات رایجی مانند «آل برده» و «الهی آل ببردت» به چشم میخورد.
در
روایات ارمنی، آلها قلب و شش زن درحال زایمان، زن آبستن و زنی تازه زایمان
کرده (زائو) را میدزدند وسبب مرگ او میشوند. آنها همچنین با آسیب رساندن
به جنین در زهدان مادر سبب سقط جنین میشوند. آلها نوزادان زیر چهل روز را
دزدیده و اقدام به تعویض آنها با بچه خود یا بچه جن میکنند. (مانند الفها
در باورهای ژرمنی). آلها نیز مانند انسانها داری دو جنس زن و مرد هستند.
ماهیت وجودی آلها
در
بسیاری از منابع خبر از وجود قومیت هایی با ماهیت انسانی گزارش گردیده که
دلالت بر وجود جماعتی از زنانی دارد که در دوران هایی زندگانی بر مبنای
وحشی زیستی و غارت گری دارد که با نام آل شناخته میشده اند.در این منابع ،
محل سکونت اصلی آلها ، جلگه های بین رودخانه دون و دریای سیاه تا سرزمین
قفقاز و آتروپاتن قدیم درج شده است. در برخی منابع از زنانی جنگ جو و سرکش
به نام آمازون یاد کردهاند که تقریباً در همان منطقه سکونت داشتند. در
کتاب مشیرالدوله آمده است : " زنان آمازون در جلگه ای موسوم به تمیس سیر در
کنار ترمودون سکنی داشتند و ملکه این مردم تالس تریس نام ، بر تمامی
مردمانی که از کوه های قفقاز تا رود فازریون کنونی منتشر بودند ،سلطنت
میکرد."
داستان زنان آمازون بسیار مفصل و خواندنی است. نویسندگان پیش
از میلاد اغلب در آثار خود از آن ها یاد کردهاند. نوشته های آن ها گویای
آن است که آمازون ها گروهی از آل ها بودهاند و صرفاً به دلیل این که یک
پستان داشتند (به شوند اینکه با دست راست تیراندازی کنند پستان راست را
میسوزاندند) از سوی یونانی ها موسوم به صفت آمازون شدند که طبعاً در بین
آریایی ها به همان نام اصلی ، یعنی آل نامیده می شدند. این زنان جنگاور و
مهیب ، در تاخت و تاز ، جنگ ها و آوارگی های قوم خود یعنی آلان یا آل سهیم
بودند. و بعید نیست که دسته های انبوهی از آن ها به جنوب قفقاز سرازیر شده و
بدواً و مدت ها به صورت مهاجرانی آواره تا به کادوسیه و آتروپاتن رسیده و
در آن جاها زندگی کردهاند و بعدها در نتیجه تصادماتی با بومیان ، سرکوب و
طرد شدهاند اما تهاجمات پنهانی و جنگ و گریزهایشان شاید به حکم قانون نزاع
بقا ادامه یافته و تدریجاً چهره ای افسانه ای یافتهاند. از این رو محتمل
است که (آله ژن = زن آل) افسانه ها ، همان زن های آل تاریخی باشند که
یونانی ها آن ها را آمازون خواندهاند. در برخی منابع مطالبی آمده که نشان
می دهد زنان آل را ساورومات نیز نامیدهاند. دیاکونوف می نویسد ، "ساورومات
ها قومی بودند که زنان بر آن حکومت می کردند و کاهنان و جنگاورانشان زنان
بودند." این زنان سلحشور یعنی ساورومات را هرودوت از بازماندگان آمازون ها
می دانسته.
چگونگی راهیابی آلهای تاریخی قفقاز به افسانه ها
اکنون
باید دید که آلهای یاد شده به صورت موجوداتی اسرار آمیز که همیشه در خفا و
کمین هستند ، چگونه وارد زندگی و فرهنگ برخی قوم ها بخصوص اقوام شمال غرب
فلات ایران و بسیاری مناطق دیگر شدهاند. آل تاریخی که دست کم از دوران
مادها تا یورش مغولان گوشه ی پر ماجرایی از تاریخ جوامع ماوراء قفقاز را
اشغال کردهاند ، بارها به سرزمین های جنوبی سرازیر شدهاند (گاه با تاخت و
تاز و غارت و گاه نیز به عنوان آواره و پناهنده) زیستن به صورت مخفی و
مخوف ، در حاشیه ی زندگی اهالی ، بیشتر موافق وضعیت اخیر یعنی آوارگی و از
هم پاشیدگی زندگیشان میباشد.در این بین این آلهای آواره و اکثراً مونث در
کوره بیابان ها و جنگل ها به صورت مخفیانه زندگی کردند که در این گذر با
چهره هایی نا خوشایند و ژولیده از غارت های شبانه روستاها و دیر ها گذران
زندگی میکردند. مهمترین شاخصه این نوع زندگیه تنها و بی همسری ، رو آوردن
به دختر بچه دزدی در بسیاری روایات است که در این داستان ها آورده شده این
زنان حتی به زنان باردار حمله ور گردیده و نوزاد در جنین مادران را به طرز
وحشیانه ای از رحم خارج کرده و میرباییدند. و اینکه برای این آلان فقط
فرزند مونث ارزش داشته و فرزند ذکور را از بین میبردند ، شاید بر این مبنا
باشد که نژادی و جنسی از خود را فقط مورد قبول داشتند و دختر بچه ها را در
نزد خود و به رسم خود پرورش میدادند. در برخی منابع نخستین یورش آلان ها به
صفحات جنوب قفقاز و ارس که شرح آن در نوشته ها آمده است ، بار اول در حدود
75 م در عهد پادشاهی بلاش اول و بار دوم در سال 130 م در زمان پادشاهی
بلاش دوم ، رخ داده است و در مواردی بسیار در دوران های دیگر به سرزمین
ایران به صورت پراکنده حمله ور شده و یا مهاجرت کردهاند.
اجزای بدن و صورت آلها بر اساس افسانه ها
اجزای
بدن وصورت آلها بدین سان توصیف شدهاست: بینی گِلی، چشمانی آتشین، موهایی
ژولیده و نامرتب، دندانهایی آهنین با نیشهایی به جلو آمده مانند گراز وحشی و
پستانهایی آویزان مانند پیرزنها. بنابر باورهای کهن، آلها پس از دزدیدن
قلب و شش زن و زمانی که دیگر زن زنده نماندهاست، اقدام به فرار و عبور از
اولین آب جمع شده در یک جا یا اولین منبع آب میکنند. طلسمهای مانع آل،
مانند دیگر طلسمها برای دیگر شیاطین است. این طلسمها شامل افسون، دعا،
اشیای فلزی، سیر و پیاز و جلوگیری کردن از رسیدن آل به آب است. در ایران
آلها به شکل پیرزنی لاغر و استخوانی با بینی گِلی وصورتی سرخ به همراه سبدی
حصیری برا ی شش و جگرهای دزدیده شده تصویر شدهاست. در آسیای میانه، آلها
چنین روایت شدهاند: موجوداتی چاق و زشت و پیرزنانی پرمو با پستانهای
آویزان به همراه سبدی پشمی که جگر و ششهای قربانیان را درون آن قرار
میدهند. برطبق بسیاری از روایات خاور نزدیک، خدا یک آل را برای همسری آدم
یا اولین بشر آفرید امّا آدم فانی و خاکزاد با آل که از جنس آتش است،
ناسازگار بود. این آغاز و ریشه? دشمنی آلها با حوا وهمه دختران اوست.
چاقوی آل ها
در
ادبیات شفاهی کرمان، آل بعد از بریدن جگر زن حامله آن را در جوی آب می
شوید تا بخورد. به محض خورده شدن جگر، زن حامله خواهد مرد. در اکثر خانواده
های قدیمی یکی از مردان کهنسال در جوانی خود به آل در حال بردن یا شستن
جگر برخورد کرده است. آل به نهیب جمله ای مانند (نقل قول از داستان روایت
شده): "چه کار می کنی؟ برو این جگر را از هر کجا برداشتی بگذار سر جایش
پتیاله" می ترسد و فرار می کند و چاقوی خود را به جا می گذارد. این چاقو
تیغه ای آبی رنگ دارد و هیچ وقت تیزی خود را از دست نمی دهد. در تمامی
داستان ها راوی ادعا می کند که این چاقو را تا چند سال اخیر در اختیار
داشته است.
اَشوزوشت یا مُرغ بَهمَن نام جغد افسانهای در استورههای ایرانی است که ناخن میخورد.
در
استورههای ایرانی، اشوزوشت را اهورامزدا آفریده تا یاری کننده ی نیروهای
خوبی باشد. او اوستا میداند و هنگامی که گفتارهای اوستا را برمیخواند
دیوها به هراس میافتند.
هنگامی که زرتشت ناخن خود را میگیرد، پیروان
خوبی، باید ورد ویژهای بخوانند و افسونی بر این ناخنها قرار دهند. سپس
اشوزوشت باید این ناخنهای افسونشده را بردارد و بخورد، زیرا اگر این کار
صورت نگیرد این ناخنها به دست دیوهای مازَنی و جادوگران میافتند و آنها
با استفاده از این ناخنها به اشوزوشت حمله خواهند کرد و او را خواهند
کشت.این ناخنها باید در هر صورت شکسته و خرد شوند وگرنه دیوها و جادوگران
از آنها به عنوان سلاح استفاده خواهند کرد.
نام اشوزوشت در زبان
اوستایی به معنی "دوست حق" است. اشو در اوستایی به معنای حق و مقدس و واژهٔ
زوشت به معنی (و هم ریشه با) دوست است. او را مرغ بهمن (وُهومَن) نیز
مینامند.