بعل نام خدایی است که جوامع باستانی بسیاری در سرزمین میانرودان(بینالنهرین)، آنرا میپرستیدند. به ویژه کنعانیان که او را خدای «باروری» و «حاصلخیزی» و از مهمترین خدایان پرستشگاه میدانستند. گرچه واژه بعل که یک اسم عام سامی به معنای «مالک» یا «سرور» است، میتوانست به هر خدا یا انسان صاحبمقام و یا مخلوقی نسبت داده شود، لیکن این بیثباتی در بهکار بردن واژه بعل، مانع اطلاق آن به خدایی با صفات متمایز نمیشد. بعل، فینفسه در مقام خداوندِ باروری گماشته شده بود و در آن حیطه، «شاهزاده، ارباب زمین» خوانده میشد. او را همچنین خدای باران و شبنم خطاب میکردند، دو قالبی از رطوبت که برای باروری و حاصلخیزی خاک سرزمین کنعان، لازم و حیاتی بود. در زبان اوگاریتی و در کتاب عهد عتیق عبری، بعل (בעל) که خدای طوفان لقب گرفته، بر ابرها سوار است. بعل یکی از سه خدای بزرگ که مورد پرستش همهٔ سومریان بود، خدای زمین که صورت اکدی بَعل سامیهای عربی است. دو خدای دیگر آنو و اآ به ترتیب آقای آسمان و صاحب درهٔ عمیق هستند
یَم خدای اقیانوس ها، رودخانه ها، دریاچه ها و چشمه های زیر زمینی است و نقش مهمی در اساطیر اوگاریتی بازی می کند
یم
به شکل دریای بزرگ کیهانی و اغلب همچون یک رود بزرگ تجسم میشود و نمادی
از آشوب و تاریکیِ نخستین به شمار میآید. وی با بعل، خدای بزرگ نظمآفرین
که نبردهایش با آفرینش طوفان، باران زایی، تندر و آذرخش در پیوند است در
جنگی همیشگی است. اما سرانجام بر اساس لوحهای که بر مبنای این اسطوره به
دست آمدهاست مشخص میگردد که یم مرده است و بعل شاه میگردد.
لوایاتان
یک مار بزرگ یا اژدهایی هفتسر در اسطورههای اوگاریتی است که یا حیوانِ
دست آموز یم (دریای بزرگ کیهانی، اغلب همچون یک رود بزرگ) محسوب میشود و
یا یک جنبه از خودِ یم است.
ضمنا واژه یم که در فارسی هم استفاده میشود کلمهای عربی به معنای دریاست.
آل یا زائوترسان موجودی خیالی-افسانهای
است. در باور عامه، موجودی است که اگر زن تازهزا را تنها بگذارند، سراغش
میآید و بدو آزار یا آسیب میرساند.
آل یک گونه از موجودات اهریمنی در
باور مردمان قفقاز، ایران، آسیای میانه و بخشهایی از جنوب روسیه است. در
باورهای سنتی، نقش آلها در تولید مثل انسانهاست بهین دلیل آنها را اهریمن
وضع حمل یا زایمان میدانند.
آلها در مناطق گوناگون دارای نامهای مختلفی
هستند مثلاً در ارمنستان به «آلک»، در میان کردها به «اُل»، در افغانستان و
تاجیکستان به «هال» یا «خال»، در کشورهای ترکزبان آسیای میانه به
«آلباستی» یا «آلماستی» و در میان مردم کشمیر و بدخشان به «هالماستی»
معروفند.
در فرهنگ بختیاریها هم وجود آلها با عبارات رایجی مانند «آل برده» و «الهی آل ببردت» به چشم میخورد.
در
روایات ارمنی، آلها قلب و شش زن درحال زایمان، زن آبستن و زنی تازه زایمان
کرده (زائو) را میدزدند وسبب مرگ او میشوند. آنها همچنین با آسیب رساندن
به جنین در زهدان مادر سبب سقط جنین میشوند. آلها نوزادان زیر چهل روز را
دزدیده و اقدام به تعویض آنها با بچه خود یا بچه جن میکنند. (مانند الفها
در باورهای ژرمنی). آلها نیز مانند انسانها داری دو جنس زن و مرد هستند.
ماهیت وجودی آلها
در
بسیاری از منابع خبر از وجود قومیت هایی با ماهیت انسانی گزارش گردیده که
دلالت بر وجود جماعتی از زنانی دارد که در دوران هایی زندگانی بر مبنای
وحشی زیستی و غارت گری دارد که با نام آل شناخته میشده اند.در این منابع ،
محل سکونت اصلی آلها ، جلگه های بین رودخانه دون و دریای سیاه تا سرزمین
قفقاز و آتروپاتن قدیم درج شده است. در برخی منابع از زنانی جنگ جو و سرکش
به نام آمازون یاد کردهاند که تقریباً در همان منطقه سکونت داشتند. در
کتاب مشیرالدوله آمده است : " زنان آمازون در جلگه ای موسوم به تمیس سیر در
کنار ترمودون سکنی داشتند و ملکه این مردم تالس تریس نام ، بر تمامی
مردمانی که از کوه های قفقاز تا رود فازریون کنونی منتشر بودند ،سلطنت
میکرد."
داستان زنان آمازون بسیار مفصل و خواندنی است. نویسندگان پیش
از میلاد اغلب در آثار خود از آن ها یاد کردهاند. نوشته های آن ها گویای
آن است که آمازون ها گروهی از آل ها بودهاند و صرفاً به دلیل این که یک
پستان داشتند (به شوند اینکه با دست راست تیراندازی کنند پستان راست را
میسوزاندند) از سوی یونانی ها موسوم به صفت آمازون شدند که طبعاً در بین
آریایی ها به همان نام اصلی ، یعنی آل نامیده می شدند. این زنان جنگاور و
مهیب ، در تاخت و تاز ، جنگ ها و آوارگی های قوم خود یعنی آلان یا آل سهیم
بودند. و بعید نیست که دسته های انبوهی از آن ها به جنوب قفقاز سرازیر شده و
بدواً و مدت ها به صورت مهاجرانی آواره تا به کادوسیه و آتروپاتن رسیده و
در آن جاها زندگی کردهاند و بعدها در نتیجه تصادماتی با بومیان ، سرکوب و
طرد شدهاند اما تهاجمات پنهانی و جنگ و گریزهایشان شاید به حکم قانون نزاع
بقا ادامه یافته و تدریجاً چهره ای افسانه ای یافتهاند. از این رو محتمل
است که (آله ژن = زن آل) افسانه ها ، همان زن های آل تاریخی باشند که
یونانی ها آن ها را آمازون خواندهاند. در برخی منابع مطالبی آمده که نشان
می دهد زنان آل را ساورومات نیز نامیدهاند. دیاکونوف می نویسد ، "ساورومات
ها قومی بودند که زنان بر آن حکومت می کردند و کاهنان و جنگاورانشان زنان
بودند." این زنان سلحشور یعنی ساورومات را هرودوت از بازماندگان آمازون ها
می دانسته.
چگونگی راهیابی آلهای تاریخی قفقاز به افسانه ها
اکنون
باید دید که آلهای یاد شده به صورت موجوداتی اسرار آمیز که همیشه در خفا و
کمین هستند ، چگونه وارد زندگی و فرهنگ برخی قوم ها بخصوص اقوام شمال غرب
فلات ایران و بسیاری مناطق دیگر شدهاند. آل تاریخی که دست کم از دوران
مادها تا یورش مغولان گوشه ی پر ماجرایی از تاریخ جوامع ماوراء قفقاز را
اشغال کردهاند ، بارها به سرزمین های جنوبی سرازیر شدهاند (گاه با تاخت و
تاز و غارت و گاه نیز به عنوان آواره و پناهنده) زیستن به صورت مخفی و
مخوف ، در حاشیه ی زندگی اهالی ، بیشتر موافق وضعیت اخیر یعنی آوارگی و از
هم پاشیدگی زندگیشان میباشد.در این بین این آلهای آواره و اکثراً مونث در
کوره بیابان ها و جنگل ها به صورت مخفیانه زندگی کردند که در این گذر با
چهره هایی نا خوشایند و ژولیده از غارت های شبانه روستاها و دیر ها گذران
زندگی میکردند. مهمترین شاخصه این نوع زندگیه تنها و بی همسری ، رو آوردن
به دختر بچه دزدی در بسیاری روایات است که در این داستان ها آورده شده این
زنان حتی به زنان باردار حمله ور گردیده و نوزاد در جنین مادران را به طرز
وحشیانه ای از رحم خارج کرده و میرباییدند. و اینکه برای این آلان فقط
فرزند مونث ارزش داشته و فرزند ذکور را از بین میبردند ، شاید بر این مبنا
باشد که نژادی و جنسی از خود را فقط مورد قبول داشتند و دختر بچه ها را در
نزد خود و به رسم خود پرورش میدادند. در برخی منابع نخستین یورش آلان ها به
صفحات جنوب قفقاز و ارس که شرح آن در نوشته ها آمده است ، بار اول در حدود
75 م در عهد پادشاهی بلاش اول و بار دوم در سال 130 م در زمان پادشاهی
بلاش دوم ، رخ داده است و در مواردی بسیار در دوران های دیگر به سرزمین
ایران به صورت پراکنده حمله ور شده و یا مهاجرت کردهاند.
اجزای بدن و صورت آلها بر اساس افسانه ها
اجزای
بدن وصورت آلها بدین سان توصیف شدهاست: بینی گِلی، چشمانی آتشین، موهایی
ژولیده و نامرتب، دندانهایی آهنین با نیشهایی به جلو آمده مانند گراز وحشی و
پستانهایی آویزان مانند پیرزنها. بنابر باورهای کهن، آلها پس از دزدیدن
قلب و شش زن و زمانی که دیگر زن زنده نماندهاست، اقدام به فرار و عبور از
اولین آب جمع شده در یک جا یا اولین منبع آب میکنند. طلسمهای مانع آل،
مانند دیگر طلسمها برای دیگر شیاطین است. این طلسمها شامل افسون، دعا،
اشیای فلزی، سیر و پیاز و جلوگیری کردن از رسیدن آل به آب است. در ایران
آلها به شکل پیرزنی لاغر و استخوانی با بینی گِلی وصورتی سرخ به همراه سبدی
حصیری برا ی شش و جگرهای دزدیده شده تصویر شدهاست. در آسیای میانه، آلها
چنین روایت شدهاند: موجوداتی چاق و زشت و پیرزنانی پرمو با پستانهای
آویزان به همراه سبدی پشمی که جگر و ششهای قربانیان را درون آن قرار
میدهند. برطبق بسیاری از روایات خاور نزدیک، خدا یک آل را برای همسری آدم
یا اولین بشر آفرید امّا آدم فانی و خاکزاد با آل که از جنس آتش است،
ناسازگار بود. این آغاز و ریشه? دشمنی آلها با حوا وهمه دختران اوست.
چاقوی آل ها
در
ادبیات شفاهی کرمان، آل بعد از بریدن جگر زن حامله آن را در جوی آب می
شوید تا بخورد. به محض خورده شدن جگر، زن حامله خواهد مرد. در اکثر خانواده
های قدیمی یکی از مردان کهنسال در جوانی خود به آل در حال بردن یا شستن
جگر برخورد کرده است. آل به نهیب جمله ای مانند (نقل قول از داستان روایت
شده): "چه کار می کنی؟ برو این جگر را از هر کجا برداشتی بگذار سر جایش
پتیاله" می ترسد و فرار می کند و چاقوی خود را به جا می گذارد. این چاقو
تیغه ای آبی رنگ دارد و هیچ وقت تیزی خود را از دست نمی دهد. در تمامی
داستان ها راوی ادعا می کند که این چاقو را تا چند سال اخیر در اختیار
داشته است.
اَشوزوشت یا مُرغ بَهمَن نام جغد افسانهای در استورههای ایرانی است که ناخن میخورد.
در
استورههای ایرانی، اشوزوشت را اهورامزدا آفریده تا یاری کننده ی نیروهای
خوبی باشد. او اوستا میداند و هنگامی که گفتارهای اوستا را برمیخواند
دیوها به هراس میافتند.
هنگامی که زرتشت ناخن خود را میگیرد، پیروان
خوبی، باید ورد ویژهای بخوانند و افسونی بر این ناخنها قرار دهند. سپس
اشوزوشت باید این ناخنهای افسونشده را بردارد و بخورد، زیرا اگر این کار
صورت نگیرد این ناخنها به دست دیوهای مازَنی و جادوگران میافتند و آنها
با استفاده از این ناخنها به اشوزوشت حمله خواهند کرد و او را خواهند
کشت.این ناخنها باید در هر صورت شکسته و خرد شوند وگرنه دیوها و جادوگران
از آنها به عنوان سلاح استفاده خواهند کرد.
نام اشوزوشت در زبان
اوستایی به معنی "دوست حق" است. اشو در اوستایی به معنای حق و مقدس و واژهٔ
زوشت به معنی (و هم ریشه با) دوست است. او را مرغ بهمن (وُهومَن) نیز
مینامند.
جایی در مناطق وحشی ایالت واشینگتن، پدیدهای نامتعارف و عجیب جغرافیایی وجود دارد که ساکنین آن را دریچهای به دنیایی دیگر میدانند. هر چند چاه شیطان سالها و شاید قرنهاست که مورد توجه مردم آن منطقه قرار گرفته است اما تنها از سال 1997 بود که یک ایستگاه رادیویی با «مل واترز»، صاحب زمین، مصاحبه کرد و آن را به مردم کشورش شناساند. مل واترز ادعا میکند که صاحب یک زمین غیرعادی است که در نزدیکی «ماناستاش ریج» در واشینگتن قرار دارد. البته این زمین به خودی خود چیز عجیبی نیست، اما چاهی درون آن قرار دارد که مردم آن را عجیب و ماوراءالطبیعه میدانند.داستان چاه شیطان سالهاست که ساکنین «ماناستاش ریج» از زمینی سخن میگویند که چاهی درون آن قرار دارد ظاهرا انتها ندارد. چاهی مرموز که هالهای از احساس خطر و راز در اطراف آن موج میزند. دیواره چاه تا عمق 15 فوتی آجری است ولی بقیه آن خاکی میباشد. مردم این منطقه نسل اندر نسل این چاه را میشناختند و از آن به عنوان زبالهدانی استفاده میکردند و از یخچال کهنه تا تلویزیون خراب و لاستیک پنچر را در آن میانداختند. اما هیچ یک از کسانی که چیزی درون چاه میانداخت صدای افتادن آن شی به کف چاه را نشنید. همین موضوع باعث شد که مردم نام «چاه شیطان» را بر آن نهادند و آن را چاهی بیانتها نامیدند که مستقیم به جهنم راه دارد. بعضیها هم معتقد بودند که چاه شیطان در حقیقت دریچه ورود و خروج فضاییهاست.
حدود
سال 1993 «مل واترز» و همسرش این زمین را خریدند و کمی بعد آن چاه را کشف
کردند. آنها هم مثل مردم دیگر از آن به عنوان زبالهدان استفاده میکردند و
حتی ساکنین دیگر هم زبالهها و لاشه حیوانات خود را در آن میانداختند.
چند سال گذشت و کمکم آقای واترز به این فکر افتاد که چرا چاه پر نمیشود؟
در
تابستان سال 1996 واترز تصمیم گرفت عمق چاه را اندازهگیری کند. اوکه یک
ماهیگیر کار کشته بود یک قلاب ماهیگیری با نخ بسیار بلند داشت. یک روز به
دهانه چاه رفت، یک وزنه به سر قلاب آویخت و آن را به داخل چاه هدایت کرد.
وقتی نخ هر قرقره تمام میشد، قرقره جدیدی به انتهای آن گره میزد و به کار
خود ادامه میداد، اما قرقرهها تمام شد و نخ قلاب به انتهای چاه نرسید.
به محاسبه واترز، او هجده قرقره 5000 فوتی را به هم وصل کرده بود، بنابراین
او نتیجه گرفت عمق چاه بیشتر از هشتاد هزار فوت میباشد! در آن وقت بود که
واترز متوجه شد چاه درون ملکش نه تنها عجیب بلکه دلهرهآور است.
سگهای مرده و سکوت مرگبار
اولین
چیزی که توجه واترز را جلب کرد آن بود که هر وقت درون چاه فریاد میزد
پژواک صدایش را نمیشنید. بعد دریافت هر وقت میخواهد به چاه نزدیک شود سگ
شکاریاش چنگالش را در زمین فرو میکند تا نگذارد واترز او را به آن طرف
بکشاند.
یکی از دوستان واترز میگوید، وقتی سگ نگهبانش مرد، لاشه آن را
درون چاه شیطان انداخت. این مرد قسم میخورد که مدتی بعد سگ به سوی او
بازگشت. همان سگ با همان شکل و قیافه و همان قلاده که خودش یک قطعه فلز
کوچک به آن وصل کرده بود. این داستان آنچنان واترز را تحت تاثیر قرار داد
که در وصیتنامه جدیدش نوشت بعد از مرگ جسدش را درون چاه شیطان بیندازند.
طولی نکشید که واترز و چاه درون ملکش به شهرت کشوری رسیدند و گروههای
مختلف ماوراءالطبیعه به بررسی آن پرداختند ولی هیچ یک نتوانستند دریابند
چاه شیطان واقعا چیست و عمق آن چه قدر است و آیا طبق عقیده مردم محل، این
چاه بیانتهاست؟ نکتهای که آنها هم مثل مردم آن را درک کردند آن بود که در
محدوده چاه همه احساسی مرموز از ترس و دلهره را داشتند.
احساسی که
دلیلی برای آن پیدا نشد. قدم بعدی ورود سربازان ارتش آمریکا به ملک واترز
بود. آنها آنقدر با دقت در حال بررسی منطقه بودند که حتی به واترز اجازه
ورود به ملک شخصیاش را ندادند. از همان زمان دیگر نامی از واترز در
رسانهها برده نشد ولی در روز 28 ژوئن سال 2011 نامهای از واترز به صورت
آن لاین منتشر گردید که تاکید میکرد تمام حرفهایش در مورد چاه شیطان و
اتفاقات آن عین حقیقت بوده است، ولی دولت آمریکا دوست نداشت حرفی از آن زده
شود.