تصاویرمکان های دیدنی و تاریخی و اشیاء باستانی ایران

مطالب جالب و عجیب + تصاویر ایران گردی و گردش گری+اشیاء باستانی و مکان های با ستانی ایران

تصاویرمکان های دیدنی و تاریخی و اشیاء باستانی ایران

مطالب جالب و عجیب + تصاویر ایران گردی و گردش گری+اشیاء باستانی و مکان های با ستانی ایران

چاه شیطان

چاه شیطان

جایی در مناطق وحشی ایالت واشینگتن، پدیده‌ای نامتعارف و عجیب جغرافیایی وجود دارد که ساکنین آن را دریچه‌ای به دنیایی دیگر می‌دانند. هر چند چاه شیطان سال‌ها و شاید قرن‌هاست که مورد توجه مردم آن منطقه قرار گرفته است اما تنها از سال 1997 بود که یک ایستگاه رادیویی با «مل واترز»، صاحب زمین، مصاحبه کرد و آن را به مردم کشورش شناساند. مل واترز ادعا می‌کند که صاحب یک زمین غیرعادی است که در نزدیکی «ماناستاش ریج» در واشینگتن قرار دارد. البته این زمین به خودی خود چیز عجیبی نیست، اما چاهی درون آن قرار دارد که مردم آن را عجیب و ماوراءالطبیعه می‌دانند.داستان چاه شیطان سال‌هاست که ساکنین «ماناستاش ریج» از زمینی سخن می‌گویند که چاهی درون آن قرار دارد ظاهرا انتها ندارد. چاهی مرموز که هاله‌ای از احساس خطر و راز در اطراف آن موج می‌زند. دیواره چاه تا عمق 15 فوتی آجری است ولی بقیه آن خاکی می‌باشد. مردم این منطقه نسل اندر نسل این چاه را می‌شناختند و از آن به عنوان زباله‌دانی استفاده می‌کردند و از یخچال کهنه تا تلویزیون خراب و لاستیک پنچر را در آن می‌انداختند. اما هیچ یک از کسانی که چیزی درون چاه می‌انداخت صدای افتادن آن شی به کف چاه را نشنید. همین موضوع باعث شد که مردم نام «چاه شیطان» را بر آن نهادند و آن را چاهی بی‌انتها نامیدند که مستقیم به جهنم راه دارد. بعضی‌ها هم معتقد بودند که چاه شیطان در حقیقت دریچه ورود و خروج فضایی‌هاست.

چاه شیطان
حدود سال 1993 «مل واترز» و همسرش این زمین را خریدند و کمی بعد آن چاه را کشف کردند. آنها هم مثل مردم دیگر از آن به عنوان زباله‌دان استفاده می‌کردند و حتی ساکنین دیگر هم زباله‌ها و لاشه حیوانات خود را در آن می‌انداختند. چند سال گذشت و کم‌کم آقای واترز به این فکر افتاد که چرا چاه پر نمی‌‌شود؟
در تابستان سال 1996 واترز تصمیم گرفت عمق چاه را اندازه‌گیری کند. اوکه یک ماهیگیر کار کشته بود یک قلاب ماهیگیری با نخ بسیار بلند داشت. یک روز به دهانه چاه رفت، یک وزنه به سر قلاب آویخت و آن را به داخل چاه هدایت کرد. وقتی نخ هر قرقره تمام می‌شد، قرقره جدیدی به انتهای آن گره می‌زد و به کار خود ادامه می‌‌داد، اما قرقره‌ها تمام شد و نخ قلاب به انتهای چاه نرسید. به محاسبه واترز، او هجده قرقره 5000 فوتی را به هم وصل کرده بود، بنابراین او نتیجه گرفت عمق چاه بیشتر از هشتاد هزار فوت می‌باشد! در آن وقت بود که واترز متوجه شد چاه درون ملکش نه تنها عجیب بلکه دلهره‌آور است.
سگ‌های مرده و سکوت مرگبار
اولین چیزی که توجه واترز را جلب کرد آن بود که هر وقت درون چاه فریاد می‌زد پژواک صدایش را نمی‌شنید. بعد دریافت هر وقت می‌خواهد به چاه نزدیک شود سگ شکاری‌اش چنگالش را در زمین فرو می‌کند تا نگذارد واترز او را به آن طرف بکشاند.
یکی از دوستان واترز می‌گوید، وقتی سگ نگهبانش مرد، لاشه آن را درون چاه شیطان انداخت. این مرد قسم می‌خورد که مدتی بعد سگ به سوی او بازگشت. همان سگ با همان شکل و قیافه و همان قلاده که خودش یک قطعه فلز کوچک به آن وصل کرده بود. این داستان آنچنان واترز را تحت تاثیر قرار داد که در وصیت‌نامه جدیدش نوشت بعد از مرگ جسدش را درون چاه شیطان بیندازند. طولی نکشید که واترز و چاه درون ملکش به شهرت کشوری رسیدند و گروه‌های مختلف ماوراءالطبیعه به بررسی آن پرداختند ولی هیچ یک نتوانستند دریابند چاه شیطان واقعا چیست و عمق آن چه قدر است و آیا طبق عقیده مردم محل، این چاه بی‌انتهاست؟ نکته‌ای که آنها هم مثل مردم آن را درک کردند آن بود که در محدوده چاه همه احساسی مرموز از ترس و دلهره را داشتند.
احساسی که دلیلی برای آن پیدا نشد. قدم بعدی ورود سربازان ارتش آمریکا به ملک واترز بود. آنها آنقدر با دقت در حال بررسی منطقه بودند که حتی به واترز اجازه ورود به ملک شخصی‌اش را ندادند. از همان زمان دیگر نامی از واترز در رسانه‌ها برده نشد ولی در روز 28 ژوئن سال 2011 نامه‌ای از واترز به صورت آن لاین منتشر گردید که تاکید می‌کرد تمام حرف‌هایش در مورد چاه شیطان و اتفاقات آن عین حقیقت بوده است، ولی دولت آمریکا دوست نداشت حرفی از آن زده شود.

اهرام مصر

اهرام مصر

این هرمها که از حدود سال ۲۵۵۰ پیش از میلاد ساخته شده اند، با رمز و علم پنهانی ارتباط پیدا کرده اند و نمادهای حکمت ازلی ، سرزمین مصر ، پایداری ابدی و فنون جادوگری بودند. اهرام چیزه نقطه اوجی در تکامل شیوه معماری مقابر مصر در دوره پادشاهی کهن است که با ساختن مصطبه‌ها ، مقابر اولیه مصریان که غالباً آجری یا سنگیبودند، آغاز و با هرم پلکانی زوسر پیشرفت کرد. از سال۲۳۰۰ تا۲۷۰۰ قبل از میلاد ،۸۰هرم در مصر ساخته شد. اولین هرم بزرگ را دومین پادشاه از سلسه سوم فراعنه بنام جوزر بر پا کرد و این سنت تا سلسه هجدهم ادامه یافت. بعد از آن تا بیست و پنجمین فرعون دیگر هرمی ساختهنشد. تصویر هرم بزرگ جیزه ( هرم خوفو ) در قرن ۱۹ میلادی، برای ساخت این هرم۱۰۰٫۰۰۰ نفر کارگر در مدت ۲۰ سال به کار گرفته شدند. هرم خوفو در ۲۵۶۰ سال قبل از میلاد ساخته شده است . این هرم بلندترین بنای ساخته دست بشر از ۴۴۰۰ سال پیش تا سال ۱۸۸۹ بود، زمانیکه برج ایفل با ارتفاع ۳۰۰ متر ساخته شد. محدوده هرم خوفو باندازه ۶ قطعه زمین شهری عظیم می‌باشد . بیشتر سنگهای بکار رفته در این بنا به بزرگی سنگهای عظیمی هستند که بوسیله کامیون حمل میشوند. سطح خارجی زمختی که ما امروزه از این هرم می بینیم مقبره فرعونی به نام خوفو بوده که درآن زمان پوشیده شده از سنگهای آهک صیقلی و زیبایی بوده است . فرمانروایان بعدی این سنگهای با ارزش را متعاﻗﺒﺄ برای ساختنبناهای خودشان می دزدیدند. این عمل باعث شد که از ارتفاع هرم ۵ درصد کم شود و به ارتفاع فعلی اش که ۱۳۸ متر است برسد . هرم خوفو دارای سه اتاق دفن اجساد است . اتاق اول محل دفن شاه،اتاق دوم محل دفن ملکه و اتاق سوم که برای رد گم کردن دزدان هرم بوده است .دلایل ساخت مصری‌ها زندگی کوتاه این جهان را فانی و مرگ را آغاز یک حیات نوین و جاویدان در دنیای دیگر می شناختند. بههمین دلیل منازل خود را با مصالحی مانند خشت و گل و مقابر را از مصالح با دوامی مانند سنگ می ساختند. بر اساس اعتقاد و تفکر آنان هر انسان علاوه بر جسم دارای یک روح بنام بع ، ویک پیکر شبه گونه بنام کا است. «بع» پس از مرگ در زمین مانده و هر شب به جسد باز می گردد ولی «کا» می تواند مابین این دوجهان در حرکت باشد. به اعتقاد اینان، شرط جاودانه بودن زندگانی آن بوده که بع و کا هر دو بتوانند جسد خود را شناخته و به آن بازگردند. به همین علت برای از بین نرفتن اجساد مردگان آنان را مومیایی کرده و کلیه اشیا و متعلقات آنان را در کنار شان قرار می دادند. هم چنین برای محافظت از جسد، مقابر را محکم و غیر قابل نفود می ساختند تا «کا» بتواند در آنجا سکونت کند و از بلاهای طبیعی و سرقت اموال در امان باشد. نقشهٔ مجموعه اهرام جیزه:
 1. هرم خوفو
 2. هرم خفره
 3. هرم منکور
 4. معبد تدفینی خفره
 5. معبد تدفینی
 6. هرم فرعی
 7. معبد دره‌‎ای خفره
 8. معبد دره‌ای منکور
 9. مقبره‌های ملکه هتفرس اول
10. مقبرهٔ ملکهٔ خنت‌کاوس اول
 11. اهرام ملکه‌ها
 12. مصطبه‌ها( Mastaba)
 13. تندیس ابولهول
 14. معبد ابولهول
 15. مقبرهٔ همیونو
 16. دفتر تحقیقاتی اهرام جیزه
 17. بلیط‌فروشی
 18. گودال قایق‌ها
 19. جادهٔ جدید
 20. مقبره‌های کنده‌شده در صخره
 21. روستای کارگران
22. قاهره
 23. روستای نزله‌السمان
 24. گذرگاه سنگ‌فرش تدفینی
25. معبد سنگ منکور
 26. گورستان جدید
 27.مقبره‌های کنده‌شده در صخره
 28. دیوار حصار
 29. مصطبه و مقبرهٔ کنده‌شده در صخره
 30. گورستان غرب
31. گورستان شرق
32. مصطبه و مقبرهٔ کنده‌شده در صخرهدر منطقهٔ مرکزی

اهرام مصر

 

چشم سوم

چشم سوم

چشم سوم با اسامی مختلف از جمله چشم معرفت، چشم بصیرت، چشم دل، چشم درون، تیسراتیل و آجنا خوانده می شود و جایگاه آن در کالبد اثیری و منطبق بر پیشانی در جسم فیزیکی است.

برخی دانشمندان اعتقاد دارند که چشم سوم محلی برای دریافت ادراکات فراحسی، الهام و اشراق و وسیله ای برای ارتباط موجودات با یکدیگر در جهان هستی می باشد. از طریق آجنا می توان با عوالم و موجودات ماورائی و همچنین با ورای ابعاد مکانی و زمانی ارتباط برقرار ساخت. همچنین با کمک آجنا می توان هاله ها را دید.

برای رؤیت هاله، لازم است که تمرینات باز کردن چشم سوم را انجام دهید، تا چشم سوم خود را تحریک کرده، قدرت گیرندگی آن را افزایش دهید. این کار شما را قادر می سازد که انرژی اطراف سوژه را دریافت کنید. البته بدون انجام این کار هم دیدن هاله ی تک رنگ ها ممکن است، اما اگر چشم سوم شما تحریک و باز نشده باشد، دیدن هاله ی یک موجود زنده بسیار مشکل خواهد بود.

به یاد بیاورید که وقتی خیلی خیلی خسته و کاملاً فرسوده اید چه حالی دارید؟ به یاد بیاورید که چه احساسی دارید وقتی برای روزها نخوابیده اید و به سختی می توانید چشمهایتان را باز نگه دارید؟ به یاد بیاورید که چه احساسی دارید وقتی چشمهایتان دست از تلاش برای بسته شدن بر نمی دارند؟ به یاد بیاورید که چه حالی دارید وقتی که با چشمهایتان می جنگید تا آنها را باز نگه دارید؟

تجسم این حالتها با تمرکز و توجه کامل، در شما احساسی برمی انگیزد، مانند اینکه تلاش می کنید یک پرده ی خیالی سنگین را از پشت چشمهایتان بلند کنید. در چنین حالتی ماهیچه های چشمهایتان خوب پاسخ نمی دهند، بنابراین کار شما تقریباً بطور کامل ذهنی است.

چند لحظه صبر کنید تا این حالت را به خوبی مجسم کنید. کوشش برای باز نگه داشتن چشمان خسته، یک تحریک ذهنی قوی در چشم سوم ایجاد می کند و به تدریج باعث باز شدن آن می شود. اما چگونه؟

این فعالیت گشایشی ذهن ، آگاهی جسمی شما را در محل چشم سوم متمرکز می کند. هنگامی که آگاهی جسمی شما در یک قسمت از بدنتان متمرکز می شود و شما آن ناحیه را تحت نفوذ ذهنی خود قرار می دهید، کالبد انرژی خود را در آن ناحیه به نحوی پویا تحریک می کنید. اگر این فعالیت ذهنی به اندازه کافی ادامه پیدا کند و تلاش ذهنی کافی صرف آن شود، چشم سوم شما شروع به باز شدن خواهد کرد.

اگر شما فعالیت گشایشی ذهن را هنگامی که در حالت آرامش هستید و موضوعی در میدان دید شما قرار دارد (و بطور مستقیم در حال نگاه کردن به آن نیستید) انجام دهید، دید هاله ای خودبخود ایجاد خواهد شد.

فعالیت گشایشی ذهن که در اینجا شرح داده شد، شبیه تکنیک های دیداری باز کردن چاکرا است که توسط اکثر استادان کار با انرژی و پیشرفت قوای ذهنی تدریس می شود. فقط به مراتب قوی تر و مؤثرتر است. تمرینهای دیداری کار با انرژی به تنهایی ضعیف و کند هستند و یادگیری و استفاده از آنها مشکل است.

توصیه: مرکز بین دو چشم (روی پیشانی) را به نرمی با ناخن بخارانید. این کار به شما کمک خواهد کرد که این نقطه را با آگاهی جسمانی خود به دقت هدف بگیرید.

آگاهی جسمانی خود را به ناحیه بین چشمهای خود منتقل کنید. با تمرکز کامل از این ناحیه آگاه شوید. این ناحیه را به صورت ذهنی بالا بکشید. چنان که گویی تلاش می کنید پلکهایتان را به زور باز کنید. اما به ماهیچه هایتان در این ناحیه اجازه ندهید که منقبض شوند یا به هر صورت دیگر پاسخ بدهند ( این تلاش کاملاً ذهنی است).

احساس خود را به دقت مورد توجه قرار دهید. تصور کنید که چشمهایتان خیلی سنگین شده اند؛ به آنها اجازه دهید که بسته شوند، و چند بار پلکهایتان را به هم بزنید. توجه کنید که برای این کار از کدام ماهیچه ها استفاده می کنید.

همین فرمان عضلانی را از طریق آگاهی جسمانی ذهن خود در آن ناحیه به کار ببرید، اما دیگر به ماهیچه های پلکهایتان اجازه ندهید که از فرمان اطاعت کنند.

این کار را دوباره و دوباره تکرار کنید ( بالا بکشید، بالا بکشید، بالا بکشید… ) چنان که گویی یک وزنه ی خیالی سنگین را از پشت چشمهایتان بلند می کنید.

این کار را بارها تکرار کنید، اما به خودتان ( یا هیچ یک از ماهیچه هایتان ) اجازه ی انقباض یا پاسخ ندهید. این کار در آغاز کمی دشوار است، اما با کمی تمرین به راحتی در انجام آن مهارت و تسلط پیدا می کنید.

این فعالیت گشایشی ذهنی خیلی مهم است. اگر می خواهید به روشن بینی و سایر توانایی های روحی دست پیدا کنید، این تمرین اولین قدم برای یادگیری کنترل چشم سوم است.

در مراحل اولیه ممکن است احساس کنید که ناحیه وسیعی از بالای ابروهایتان را بالا می کشید، حتی تمام پیشانی خود را . این مورد اشکالی ندارد و باز هم می تواند تأثیر لازم را برای باز کردن چشم سوم شما داشته باشد. با تمرین بیشتر خواهید توانست حوزه ی تمرکز فعالیت ذهنی خود را کاهش دهید و آن را به ناحیه ی بین ابروها ( چشم سوم ) محدود کنید.

اگر این فعالیت گشایشی ذهنی را ادامه دهید، چشم سوم خود را تحریک کرده ، آن را فعال خواهید ساخت. تمرکز یکنواخت و آرام شما روی یک شیئ، چشم سوم شما را با انرژی ساطع شونده از آن شیئ هماهنگ خواهد کرد. این انرژی به مرکز بینایی مغز شما ارسال می شود و در آنجا بعنوان یک تصویر ( یک نوار روشن از نور رنگی ) تفسیر می شود.

توصیه: هر گاه در انجام این عملکرد گشایشی ذهنی، تمرکز و تسلط کافی کسب کرده، آنرا بصورت ذهنی اجرا کنید، متوجه خواهید شد که وزنه ی خیالی پشت چشمهای شما در یک سمت آسانتر از سمت دیگر بالا کشیده می شود،که معمولاً سمت راست آسانتر است. اصولاً ً این احساس ناشی از تفاوت بین دو نیمکره ی مغز شما است که استفاده از یکی به مراتب آسانتر از دیگری است ( نیمکره ی غالب ). اگر این مورد برای شما ایجاد اشکال می کند، با یک فعالیت چرخشی ذهنی، در جهت چرخش عقربه های ساعت در ناحیه ی بین ابروها، چشم سوم خود را تحریک کنید. منظور از جهت چرخش عقربه های ساعت این است که صورت خود را به عنوان صفحه ی ساعت در نظر بگیرید و جهت صحیح چرخش را با آن بسنجید. برای این فعالیت چرخشی نیز از همان فرمان ذهنی عضلانی استفاده کنید که قبلاً برای باز کردن چشمهای خسته به کار می بردید. اما اکنون آنرا برای چرخش به کار ببرید، چنان که گویی با حرکت چرخشی یک مداد، این ناحیه را تحریک می کنید. بهترین روش این است که برای فعال کردن چشم سوم خود تمرین گشایشی اصلی و این تمرین چرخشی را یک در میان انجام دهید. فعالیت گشایشی ذهنی به هر حال برای هماهنگ کردن چشم سوم شما با هاله لازم است.

توجه: به یاد داشته باشید که همه ی این تمرینهای محرک انرژی، به آگاهی جسمانی موضعی خصوصاً آگاهی موضعی در سطح پوست وابسته اند. برای اینکه این تمرینها مؤثر باشند، باید احساس کنید که آنها واقعاً اتفاق می افتند

حس ششم

حس ششم

همه ما رویاهایى داریم که گاهى به حقیقت مى پیوندد. در طرف مقابل همه ما دلشوره هایى هم داریم که گاهى درست از آب در مى آیند. مثلاً خیلى وقت ها پیش مى آید که احساس مى کنیم قرار است، تلفن به صدا در آید و بعد صداى زنگ تلفن را مى شنویم

«جوآن مارى ولان» یکى از افراد برخوردار از این حس است. او همیشه نسبت به این حس نگران بود و فکر مى کرد چیزى اشتباه در خلقت او وجود دارد تا اینکه متوجه شد این بهترین هدیه اى بوده که از جانب خداوند به او داده شده و او خیلى خوش شانس بوده که توانسته چنین هدیه اى دریافت کند. او مى گوید: همیشه نشانه هایى را احساس مى کردم. مثل اینکه یک نفر کنارم نشسته سپس صداى پک زدن به سیگار را مى شنیدم و دود سیگار را نیز مى دیدم. از جا بلند مى شدم، از تخت پایین مى آمدم، پدر تویى؟ اینجایى؟ چند سال قبل پدرم در اثر سکته قلبى جان خود را از دست داد و از آن زمان تاکنون من همیشه غم عجیبى در قلبم دارم. اما الآن، صداى نفسهایش و بوى ادکلنش را حس مى کنم و وقتى بوى او به مشامم مى رسد، احساس راحتى مى کنم. این اولین بارى نبود که من وجود کسى را حس مى کردم و یا آدمهایى از دنیاى دیگر سراغ من مى آمدند.

وقتى به سالها قبل فکر مى کنم، مى بینم از همان کودکى با بقیه فرق داشتم. اکثر شبها وقتى در تختخواب بودم صدایى مى شنیدم وقتى از خواب بیدار مى شدم، ضربان قلبم تند مى شد. زن و مرد پیرى را مى دیدم که آغوششان را به روى من باز کرده و با هم صحبت مى کردند. من از ترس به اتاق پدر و مادرم مى دویدم و فکر مى کردم غولها هستند که شبها سراغ من مى آیند.

پدرم با آرامش کامل مرا به اتاقم باز مى گرداند و با خونسردى زیر تخت، داخل کمد و همه جا را بازدید مى کرد و مى گفت: «برو بخواب عزیزم، هیچکس اینجا نیست». اما وقتى من به رختخواب باز مى گشتم، با خود زمزمه مى کردم، پدر تو اشتباه مى کنى. وقتى ۹ ساله بودم. خواب دیدم مادر پدرم تلفن کرد و گفت که مى خواهد ما را ترک کند و پیش خدا برود. اما همه چیز رو به راه خواهد بود و هیچ اتفاقى بعد از او رخ نخواهد داد. سه روز بعد مادر بزرگم فوت کرد. وقتى ماجرا را براى پدر و مادرم تعریف کردم، مادرم گریه کنان مرا در آغوش گرفت و گفت: «توباید مثل من و مادرم باشى. ما همیشه قبل از اینکه اتفاق بدى رخ دهد، از آن مطلع مى شویم. ما نفرین شده هستیم.» من هم با گریه پاسخ دادم: «نه من نمى خواهم مثل شما ملعون و نفرین شده باشم» از آن به بعد تا چند سال هر وقت صداهایى مى شنیدم یا خوابى مى دیدم سعى مى کردم آن را نادیده بگیرم و دیگر راجع به این موضوع با مادرم صحبت نکردم تا اینکه در سن ۱۶ سالگى خواب مرگ پدرم را دیدم و وقتى پدرم را از دست دادم باز هم شوک عجیبى به من وارد شد. اما باز هم با این حس جنگیدم و به مادرم چیزى نگفتم.

 آرام، آرام از طریق تلویزیون، اخبار و روزنامه ها متوجه شدم که افراد دیگرى نیز مثل من با همین حس وجود دارند که اتفاقات بد را پیش بینى مى کنند. ۲ سال بعد وقتى با ناپدرى ام «جان» مشغول عبور از جاده بودیم، دوباره ندایى از درونم به من گفت: حرکت نکن. تا آمدم موضوع را جدى بگیرم کامیون بزرگى با ما برخورد کرد و هر دوى ما را زخمى کرد.

 پس از چند روز که بالاخره، در بیمارستان به هوش آمدم دیگر نتوانستم مقاومت کنم و مادرم را در آغوش گرفتم و موضوع را با او در میان گذاشتم، چون از ناحیه کمر و ستون فقرات دچار شکستگى شده بودم، چند ماه بسترى بودم. اما بعد از آن فکر کردیم که وقت آن رسیده که با مادرم به این مسأله جدى تر نگاه کنیم و سعى کنیم اقدامى در جهت فهمیدن این حس برداریم. به سراغ آدمهایى که با عالم دیگر و مردم عالم دیگر ارتباط داشتند رفتیم. کتابهاى زیادى مطالعه کردیم، با آدمهایى مثل خودمان ملاقات کردیم و متوجه شدیم که صداهایى که مى شنویم براى ترساندن ما نیست، بلکه از جانب روحهایى است که مراقب ما هستند. ما روح پلیدى نداریم. بلکه فرشته هایى در اطراف خود داریم.

 و شاید آنها هدیه هایى از طرف خداوند هستند که به ما داده شده اند تا ما به اطرافیانمان کمک کنیم. این واقعیت مسؤولیت سنگینى بود. حالا دیگر من هدف زندگى خود را مى شناختم. «پدر از من براى چند نفر تقاضاى حلالیت کرد.» اول باید سراغ یکى از همکارانش مى رفتم که پدرم ناراحتش کرده بود، وقتى پیش آن خانم رفتم و براى پدرم تقاضاى حلالیت کردم، مرا در آغوش گرفت و گریه کنان گفت: «نمى دانى چقدر منتظر این لحظه بودم.» و بعد چند نفر دیگر. این مسؤولیت را بخوبى توانستم انجام دهم و وقتى کار تمام شد، پدرم دوباره با همان بوى ادکلن همیشگى و دود سیگار به اتاقم آمد و از من تشکر کرد. او مى گفت امشب با خیال راحت و در آرامش زندگى مى کند، من به قدرى خوشحال بودم که دائماً از خداوند به خاطر این موهبتى که به من ارزانى داشته تشکر مى کردم. چند شب بعد خانمى را در رؤیاهایم دیدم که بسیار بى تاب بود. او مى گفت: همسر و پسرش همیشه با هم در حال جنگ بودند و او تنها کسى بود که قادر به آرام کردن آنها بود و حالا که او در دنیا نیست خیلى نگران پسرش است. با جست وجوى فراوان آدرس آنها را پیدا کردم و به سراغشان رفتم و تمام ماجرا را تعریف کردم و مطمئن شدم که پدر و پسر در صلح و آرامش کامل با هم زندگى مى کنند و مشکلى ندارند. از کمک کردن به افراد واقعاً لذت مى برم. هر موقع در اتاق خواب در تاریکى تنها مى نشستم دود سیگار پدرم را استشمام مى کردم و این یکى از شیرین ترین و خوشبوترین بوهاى زندگى ام شده بود. من واقعاً نمى دانم در آینده چه اتفاقى خواهد افتاد اما مى دانم که هیچ وقت تنها نیستم و کسانى را که دوست داریم همیشه در کنارمان هستند و هر زمان که ما دریچه قلبمان را به روى فرشتگان باز کنیم و به آنها گوش دهیم آنها ما را هدایت خواهند کرد. توصیه هاى «جوآن مارى» براى تقویت حس ششم:

 ۱) از خودتان سؤال کنید:

سؤال از حس و ذهن خودآگاه یکى از بهترین راه هاى گشودن کانال قدرت ماورایى و علم غیب است. فقط در مورد چیزى که واقعاً مى خواهید بدانید لحظه اى تفکر کنید. به طور مثال «آیا باید شغلم را عوض کنم؟» وقتى شب مى خواهید به رختخواب بروید با صداى بلند از خود این سؤال را بپرسید. مشاهده مى کنید که رؤیاهاى شما در شب پاسخ سؤال شما را مى دهند.

 ۲) افکار خود را به روى کاغذ بیاورید:

 قبل از اینکه شب به خواب بروید و وقتى که صبح از خواب بیدار شدید، در مورد موقعیت خود فکر کنید و در مورد مواردى که برایتان حائز اهمیت است با دقت فکر کنید، سپس شروع به نوشتن کنید. به افکارتان اجازه دهید که ارادى عمل کند و هر آنچه که به فکرتان مى رسد روى کاغذ بیاورید، سپس کاغذ را نگاه کنید، متوجه مى شوید چه اتفاقى رخ داده: «افکارتان شما را هدایت و نصیحت کرده است.»

 ۳) به خودتان اعتماد کنید:

 مثلاً وقتى در حال قدم زدن هستید، اما ناگهان دلت مى خواد که به سمت چپ بپیچید، این کار را انجام دهید، حتى اگر بعداً متوجه شدید که از مسیر واقعى دور شده اید، اما باز هم به حس خود پاسخ مثبت دهید و مشاهده مى کنید که درست شما را هدایت کرده است.

 ۴) زمانى را در طبیعت صرف کنید.

 در طبیعت و در معرض هواى آزاد بودن و کنار درخت بودن، بصیرت و بینش انسان را بالا مى برد.

۵) از روش «گل درمانى» استفاده کنید.

 گل هاى تازه باعث افزایش انرژى در فضاى خانه شما مى شود. حتى اجازه مى دهد تا مقدارى هواى تازه و آزاد وارد فضاى خانه شما شود. گل هاى تازه، روحیه شما را تقویت مى کند.

ققنوس

ققنوس

قُقنوس (به زبان یونان باستان: Φοῖνιξ، به فارسی: ققنوس، به عربی: العنقاء و به انگلیسی: Phoenix) یک پرندهٔ مقدّس افسانه‌ای است که می‌تواند در اساطیر ایران، اساطیر یونان، اساطیر مصر، و اساطیر چین یافت شود. دربارهٔ این موجود افسانه‌ای گفته می‌شود که وی مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد. اما هزار سال یکبار، بر توده‌ای بزرگ از هیزم بال می‌گشاید و آواز می‌خواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید می‌آید که بلافاصله آتش می‌گیرد و می‌سوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد می‌شود. ققنوس در اغلب فرهنگ‌ها، نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده‌است.امّا برخی فرهنگ‌ها ویژگی‌های دیگر هم به او نسبت داده‌اند. از جمله در مورد او گفته شده: اشک ققنوس زخم را درمان می‌کند، ققنوس صدای دل نشینی دارد، موسیقی از آوای او پدید آمده‌است و گرچه ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژه‌ای دارد، امّا برخی معتقدند که اسطورهٔ ققنوس از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتری یافته‌است. گویند ققنوس هزارسال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی‌باشد و موسیقی را از آواز او دریافته‌اند.
در فرهنگ اروپایی ققنوس از خاکستر خویش، برمی خیزد در فرهنگ انگلیسی زبان، ققنوس Phoenix پرنده‌ای است افسانه‌ای و بسیار زیبا و منحصر به فرد در نوع خود، که بنا بر افسانه‌ها ۵۰۰یا ۶۰۰ سال در صحاری غرب عمر می‌کند، خود را بر تلی از خاشاک می‌سوزاند، و از خاکستر حاصل، خود او دگر بار با طراوت جوانی سر بر می‌آورد و دور دیگری از زندگی را آغاز می‌کند و می‌گذراند. ققنوس در فرهنگ اروپایی غالبا تمثیلی از فنا ناپذیری و حیات جاودان است.
طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، رویهم در نه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده که هشت مورد آن از طریق نقل قول مولفان بعدی به ما رسیده و فقط یک مورد اثر هردوت مورخ یونانی ۴۸۴ تا ۴۲۴ قبل از میلاد با شرح کامل محفوظ مانده‌است.یونانی دیگری به نام کلودیوس آلیانوس Claudius Aelianus مشهور به آلیان Aelian نیز، ۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح در مورد ققنوس نوشته‌است «ققنوس بدون کمک از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب ۵۰۰سال را درست نگه می‌دارد زیرا او از طبیعتی که عقل کل است همه چیز را می‌آموزد. با آن که اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می‌رسد معهذا گمان نمی‌رود در میان مصریان - شاید جز انگشت شماری از کشیشان - کسی بداند که ۵۰۰ سال چه وقت به سر می‌رسد، ولی دست کم ما باید بدانیم که مصر کجاست و هلیوپولیس که مقصد ققنوس است، در کجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می‌گذارد و در کجا دفن می‌کند» این مورخ، بر اساس متن انگلیسی، والد ققنوس را پدر می‌خواند ولی از ققنوس به صیغه خنثی (it) نام می‌برد. مولفان بعدی برای ققنوس غالبا از صیغه تأنیث استفاده کرده‌اند، اما از آن جا که این پرنده افسانه‌ای تک و منحصر به فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگیری ناشی نمی‌شده، بنا بر این بحث در مورد جنسیت آن چندان مهم به نظر نمی‌رسیده‌است. مورخی رومی به نام پوبلیوس اوویدیوس ناسو، مشهور به اووید، نخستین رومی است که دربارهٔ ققنوس به زبان لاتین مطلب نوشته‌است، در نوشتهٔ او آمده‌است: «چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه می‌روند، امّا در ابتدا به شکل دیگری بوده‌اند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طوری که از نخست بوده، باقی خواهد ماند، یعنی طی سالیان مدید، بی آن که تغییری کرده باشد، باقی می‌ماند و سرانجام نیز، پس از نابودی، دگربار به همان شکل اولیهٔ خویش متولد می‌شود. اینپرنده، پرنده‌ای است که آشوری‌ها یا به تعبیر برخی منابع احتمالا سوری‌ها یا فنیقی‌ها آن را ققنوس می‌نامند. این پرنده، دانه و علف معمولی نمی‌خورد، ولی از عصارهٔ میوه‌ها و از ادویه خوشبوی کمیاب می‌خورد.
وقتی ۵۰۰ ساله شد، بر بالای نخل بلندی آشیان می‌سازد و با چنگالش از مرغوب‌ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستری می‌سازد و بعد می‌میرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست سفر می‌کند، و داستان چنین ادامه می‌یابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر بر می‌کشد تا آن طور که می‌گویند ۵۰۰ سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت در می‌آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع می‌کند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش می‌درخش  از مجموع آنچه در فرهنگ اروپایی پیرامون ققنوس آمده‌است، می‌توان دو روایت کلی در مورد ققنوس ارائه داد: اول اینکه ققنوس از بدن بی جان پدرش به وجود می‌آید و جسد پدرش را به شهر هلیوپولیس می‌برد و در قربانگاه معبد آفتاب می‌سوزاند. و روایت دیگر اینکه ققنوس در تلی از چوب و خاشاک خوشبو آتش می‌افکند، بال می‌زند و شعله می‌افروزد، خود در آتش می‌سوزد و از خاکسترش ققنوسی دیگر زاده می‌شود. پس بطور خلاصه می‌توان در مورد این اسطوره در فرهنگ اروپایی گفت: «ققنوس در آتش می‌سوزد و دیگر بار از خاکستر خود زاده می‌شود». در همین ارتباط در زبان انگلیسی مثلی بدین مضمون رایج است که: «هر آتشی ممکن است ققنوسی در بر داشته باشد در مصر باستان طی نخستین قرن میلادی، روی هم ۲۱ بار توسط ده مولف از ققنوس یاد شده‌است. از مجموع این منابع چنین بر می‌آید که خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدن‌های یونانی، رومی و مسیحی درباره آن سخن گفته‌اند. در میان مصریان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده که بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع می‌کند و نام شهر هلیوپولیس در نوشته هردوت نیز باید در همین ارتباط باشد. مصریان ققنوس را پرنده مقدسی می‌دانند که بسیار نادر است. به روایت مردم شهر هلیوپولیس، ققنوس هر ۵۰۰ سال یک بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر ظاهر می‌شود.
از این پرنده تنها برخی تصاویر موجود است و آن طور که از شکل واندازهٔ او در این تصاویر بر می‌آید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شکل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی عجیب هم از کار این پرنده گفته می‌شود و آن این که این پرنده جسد پدر خود را، که با نوعی صمغ گیاهی خوشبو اندود شده، همهٔ راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود می‌آورد و آن را در آن جا دفن می‌نماید. می‌گویند برای آوردن جسد ابتدا گلوله‌ای آن قدر بزرگ که بتواند آن را حمل نماید از جنس آن صمغ گیاهی می‌سازد، بعد توی آن را خالی می‌کند و جسد را در آن می‌گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه مسدود می‌کند و آن گاه گلوله را که درست همان وزن اولیه خود را پیدا کرده‌است، به مصر می‌آورد و در حالی که تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان طور که گفته شد درون معبد آفتاب می‌گذارد.
در اساطیر ایران تصویری از ققنوس بر سر در مدرسهٔ نادر دیوان بیگی واقع در بخارا، جمهوری ازبکستان، بخشی از مجموعهٔ لب حوضی در اساطیر ایران، قُقنوس یا قُقنُس، معرب کلمهٔ یونانی کوکنوس (Kuknos)، و همتای کلمهٔ هند و اروپایی و چینی فونیکس است و چنین می‌نماید که شکل آن ترتیب و برآیندی از قرقاول، مرغ چینی و آمیزهٔ آن با دیگر مرغان اسطوره ایست. این مرغ در روایت‌های ایرانی نیز همچون روایت‌های هندواروپائی، مرغی نادر و تنهاست که او را جفتی نیست و در نتیجه از او زایشی نیز پدید نخواهد آمد. ققنوس هزار سال زندگی می‌کند و چون عمرش به پایان می‌رسد، توده‌ای بزرگ از هیزم فراهم می‌آورد و با نشستن بر آن توده چندان آواز می‌خواند که از آواز خود به وجد می‌آید و با بر هم زدن بال و به یاری منقار، آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش از وی بیضه ای(تخم مرغی) پدیدار می‌شود و بدینسان ققنوسی دیگر زاده می‌شود. در این روایت ققنوس همتای قو در ادبیات اروپایی است که با آوازخوانی، زیست و زندگی خود را به پایان می‌برد. اساسا در ادبیات ایران نیز همچون ادبیات هندواروپایی، سوختن در رنج خویش و از خاکستر خود برآمدن و تولدی دیگر، راه به اسطورهٔ ققنوس دارند.

در اساطیر چین فنگ هوانگ (ققنوس چینی)، در کاخ تابستانی بیجینگ، چین در فرهنگ اسطوره‌ای چین، ققنوس با نام فنگ هوانگ یا پرندهٔ سرخ شناخته می‌شود که از جنس آتش است و نماد تابستان و جنوب محسوب می‌شود که خشکسالی آفرین می‌باشد.به همین دلیل ققنوس دربردارندهٔ عنصر منفی و مادینگی جهان، یعنی یین است و نماد ملکه محسوب می‌شود. در برابر ققنوس، اژدها قرار می‌گیرد که همیشه در اساطیر چین نمایندهٔ خاقان به شمار می‌آید.  در اساطیر چین ققنوس در فواره‌ای از آب زلال تن می‌شوید و با گذشتن از بلندای کوه گون لون، هر شامگاه در غارهای دانTanآرام می‌یابد. بر مبنای روایات چینی ققنوس کمتر تا سطح زمین پرواز می‌کند و هرگاه که چنین کند، همهٔ مرغان گرد او جمع می‌شوند. بر اساس روایت کویاجی دربارهٔ ققنوس، وی بر سطح زمین نمی‌نشیند، امّا هرگاه که بر سطح زمین بنشیند بر یک پای می‌رقصد.
برخی احتمال داده‌اند که ققنوس چینی همتای شانگ شانگ یا مرغ باران در روایت کنفوسیوس باشد، حال آنکه شانگ شانگ یا مرغ باران، پرنده ایست که نماد یین محسوب می‌شود، امّا ققنوس به طور معمول نماد یانگ تلقی شده‌است ققنوس در اساطیر چین، نماد شادمانی و خرسندی و نشانهٔ رضایت آسمان است. اژدها در این اساطیر روح باران و نماد خاقان است و ققنوس، نماد ملکه و جنوب و یاور کشاورزان است.
در اساطیر چین پرنده سرخ یا ققنوس نماد جنوب و مورد نیایش بود. ققنوس بعدها جای خود را به قرقاول داد. این پرنده در نقش‌های برجای مانده دارای منقار خمیده، پنجهٔ بلند و تیز به شکل پرندگان شکاری بود و یاری دهندهٔ کشاورزان مزارع خشک جنوب به شمار می‌آمد.در اساطیر چین ققنوس دیگری موسوم به چی سانگ یا ققنوس کوهساران نیز وجود دارد. این ققنوس، ققنوسی است که به روزگار دودمان جو نقشهٔ رودها را به یو پیشکش کرد.

ققنوس

ققنوس

ققنوس